همیشه سفر کردن با خداحافظی شروع میشه ... انقدر میری و میری تا برسی به یه جایی که یکی منتظرت وایساده ..بستگی داره مهمونه چند روزاش باشی ...بعضی وقتا دل کندن خیلی سخته ... اینکه بعد این همه وقت سر کردن با کسی که منتظرت بوده خداحافظی کنی و باز بری و بری تا به یه کس جدید برسی .. من از این قسمت متنفرم .. و هنوز هم دلتنگ میشم واسه بعضی از این آدما ولی چاره ای جز رفتن ندارم ... اگه کسی منتظرت باشه حتما پشت سرت راه میوفته و میاد اونوقت تو دیگه تنها سفر نمیکنی ..
پ.ن.واقعا" نمیدونم هدفم از این نوشته چی بود ... فقط این که دلم تنگ شده .. دوست دارم همه ی راه و برگردم و بدوم به سمت همه ی اون آداما که می گفتن منتظرن...
نوشتت غمگینه...درسته...ولی خودت چاره اش رو میدونی
هر رفتنی منجر به رسیدن نمیشه
ولی واسه رسیدن باید رفت!!!